09964712759
استان فارس، شیراز
از رختشویی در تگزاس تا کوچه رختشور قزوین؛ راهی دراز در گذر زمان دارد و این حکایت چگونگی ورود ماشین لباسشویی به ایران است تا جائیکه وقتی ماشین لباسشویی قهرمان قصه آلاحمد میشود.
… آل احمد در کتاب «پنج داستان» است که به نظر میرسد روایت داستانوار اندیشههای نویسنده درباره مسئله پیچیده روزگارش یعنی غربزدگی به شمار میآید. این نویسنده پرآوازه، کتابی جدا در اینباره نوشت و در میان قصههایش نیز تجدد و پدیدههای نوبنیاد از غرب آمده دستمایههای اصلیاند. آنچه در این روایت، محور گفتوگو درباره دستاوردهای مادی زندگی در غرب مطرح میشود، وسیلهای به شمار میآید که در برههای از زیست اجتماعی ایرانیان به زندگی روزمرهشان وارد شده است؛ ماشین رختشویی.
گاهی میروند زنهای فرنگی میگیرند یا امریکایی. دختر پستچی محلهشان را میگیرند یا فروشنده سوپرمارکت سر گذرشان را یا خدمتکار دندانسازی را که یکدفعه پنبه توی دندانشان کرده و آنوقت بیا و ببین چه پز و افادهای! انگار خود «سوزان هیوارد» است یا «شرلی مکلین» یا «الیزابت تایلور. بگذارید براتان تعریف کنم. پریشبها یکی از همین دخترها را دیدم. که دو ماه است زن یک آقا پسر ایرانی شده و پانزده روز است که آمده. شوهرش را تلگرافی احضار کردهاند که بیا شدهای نماینده مجلس. صاحبخانه مرا خبر کرده بود که مثلا میهمان خارجیش تنها نماند.
و یک همزبان داشته باشد که باهاش درددل بکند. درست هفته پیش بود. دختره با آن دو تا کلمه تگزاسی حرفزدنش نه. نخندید. شوخی نمیکنم. چنان دهانش را گشاد میکرد که نگو. هنوز ناخنهاش کلفت بود. معلوم بود روزی یک خروار ظرف میشسته. آنوقت میدانید چه میگفت؟ میگفت: ما آمدیم تمدن برای شما آوردیم و کار کردن با چراغگاز را ما یادتان دادیم و ماشین رختشویی را و از این حرفها. از دستهاش معلوم بود که هنوز تو خود تگزاس رخت را توی تشت چنگ میزده و آنوقت این افادهها!
اهمیت این رهاورد تازه فرنگ، از آنرو است که همچون وسیلههایی مانند تلویزیون جنبه سرگرمی ندارد و مستقیم بر زندگی روزمره مردم بهویژه زنان ایرانی تأثیر میگذارد. داشتن این وسیله در خانه همچنین بهعنوان یکی از نمادهای پیشرفت اجتماعی و اخلاقی و رفاه اقتصادی بوده، سطح کیفی زندگی و شاخص طبقه اجتماعی دارندگانش را نشان میداده است.
این نگره را در پارهنوشتاری که از آلاحمد آمد نیز به روشنی میتوان بازیافت. دادههای تاریخی نشان میدهد ماشین لباسشویی نیز همچون بسیاری از کالاهای رهاورد غرب، نخست تنها در خانوادههای مرفه ایرانی پیدا میشد. پیمان قربانی در نوشتار «بررسی وضع صنعت ماشین لباسشویی در ایران در نیمهسال 1378» در مجله «تازههای اقتصاد»، با اشارهای گذرا به پیشینه ورود ماشین لباسشویی به ایران مینویسد «با افزایش سطح زندگی متاثر از درآمدهای نفتی از سالهای پایانی دهه چهل شمسی نمونههایی از ماشینهای لباسشویی در خانوادههای مرفه ظاهر شدند که عمدتا آمریکایی بودند. این ماشینها دارای ظرفیت بالا، عمر طولانی و اندازه بزرگ بوده و اصطلاحا درب از بالا نامیده میشوند».
ماشین لباسشویی بر پایه این روایت، از آنرو در روایت آلاحمد پررنگ شده است که نماد ورود شیوههای زندگی آمریکایی در جامعه تجددخواه ایرانی بهشمار میرود و آلاحمد در آن قصه گویی بر آن است تعامل و رویارویی ایرانی و آمریکایی را بازنمایاند. او در بخشی دیگر از روایت، باز قهرمان قصه را در رویارویی با دیگر زن آمریکایی، با حضور همین وسیله یعنی ماشین لباسشویی نقش میبندد؛ گویی این ماشین شگفتانگیز در آن روزگار، یکی از حلقههای میانی توده مردم شرق و غرب در آغاز رواج، نیز پدیدهای بوده که همچون یک ابزار آسانساز میتوانسته است عاملی مثبت در برداشتهای سلبی از پدیده غربزدگی باشد.
چنان رویکردی را در این تکه از روایت میتوان بازیافت؛ آنگاه که زن ایرانی در جایگاه قهرمان قصه، با همکاری زن آمریکایی، ماشین لباسشوییاش را راه میاندازد و این رخداد، زمینهای برای گفتوگویی جدی درباره موضوع اصلی روایت میان آن دو میگشاید «من داشتم با ماشین رختشویی ور میرفتم که یک جاییش خراب شده بود. بیرودروایسی آمد کمکم. و درستش کردیم و رختها را ریختیم توش و رفتیم نشستیم که سر درددلش وا شد.»
این گشایش زمینه گفتوگو میان دو زن از دو جهان دور از هم، شاید همان تفاهمی مشترک به شمار آید که فرهنگ و پیشنیازها و دستساختههای صنعتیاش، آرامآرام در زیست انسانها در روزگار معاصر پدید آوردهاند؛ همانی که در تعریفهای فرهنگ نیز رگههایی از آن را میتوان جست.
با تحلیل اینگونه روایتهای تاریخ اجتماعی میتوان دریافت ماشین لباسشویی در پیوستگی همان جریان تاریخی ورود کالاهای فرنگی به بازارهای ایران جای میگیرد که گویی زیست ساده شرقی و ایرانی را پیچیدهتر و متفاوت با گذشته خود میکرده است.
جمشید بهنام در کتاب «ایرانیان و اندیشه تجدد» با اشاره به دگرگونیهای اجتماعی پس از دهه 1310 خورشیدی در اینباره مینویسد «در همین دوره کالاهای فرنگی وارد بازارهای ایران شد و پارچه و شکر و چای اقلام اصلی این واردات را تشکیل میداد.
پارچههای فرنگی جای پارچههای ایرانی و هندی را گرفت. مصرف چای و شکر، که از 1275ه.ق اندکاندک جای خود را در زندگی روزانه ایرانیان باز کرده بود در سالهای اول قرن به صورت یک عادت عمومی درآمد و واژههای سماور و استکان از زبان روسی وارد زبان فارسی شد. شمع و سپس نفت چراغ نیز از روسیه وارد شد و از 1323 ق، به بعد چراغهای نفتی شبها از تاریکی خیابانها کاستند.
همین جریان پیوسته، ابزارها و وسیلههایی پیشرفتهتری از جهان تمدن نوین غرب به زندگی روزمره ایرانیان وارد کرد که بیش از کالاهای مورد اشاره این پژوهشگر، فرهنگ و زندگی اجتماعی ایرانیان را متأثر ساخت. سیدبیوک محمدی و ناهید موید حکمت، در نوشتار «بررسی واکنشهای ایرانیان به عناصر فرهنگی غرب» در مجله «فلسفه و کلام»، واکنش ایرانیان را در رویارویی با ورود ماشین لباسشویی، در زیرمجموعه واکنشهای پذیرشی جای داده، مینویسند «پذیرش موقعی صورت میگیرد که افراد یا بدون مقاومت عنصری را میپذیرند یا مقاومتهای اولیه از بین رفته و حال جزو عناصر معمولی به شمار میرود. برای نمونه ماشین رختشویی را همه در خانه دارند خانمها از زحمت رختشستن راحت شدهاند [چنانکه] وسایل نقلیه از درشکه گرفته تا تلهکابین و هواپیما و تلویزیون همیشه مورد توجه بوده است.
اهمیت این پذیرش در برابر ورود و بهرهگیری ماشین لباسشویی از اینرو است که نویسندگان همین نوشتار به برخورد واکنشوار نسبت به دیگر وسیلههای برقی و رفاهی اشاره کردهاند که برای بهبود زندگی ایرانیان، به زندگی روزمرهشان وارد شده بودند. این دو پژوهشگر، از زبان یک مصاحبهشونده که مردی 68 ساله و مدرس یکی از مدرسههای علمیه شناساندهشده است، این روایت را درباره دستگاه آبمیوهگیری و واکنش قهرآمیز بخشی از جامعه سنتی با آن، چنین آوردهاند «یادم میآید مدیر یکی از مدارس علمیه داشت به خاطر اینکه بچهها آب هویجفرنگی میگرفتند دادوبیداد میکرد که آن حرام است. یکی از دانشآموزان از ترس او آبمیوهگیری را از پنجره به بیرون پرت کرد و خرد شد.
گزارشی از چنین واکنشی درباره ماشین لباسشویی ثبت نشده است و نویسندگان نوشتار «بررسی واکنشهای ایرانیان به عناصر فرهنگی غرب»، آن را در کنار بیشمار پدیدههایی گذاردهاند که از فرهنگ و زیست روزمره غربیها آمده و آرامآرام بخش جداییناپذیر زندگی ایرانیان شده است؛ آنان رفتهرفته، با رضایت با آن خوگرفته، حتی شاید فراموش کردهاند که آنها وارداتیاند.
نویسندگان این نوشتار سپس چنین تحلیل میکنند «اغلب واکنشهای مثبت عمدتا به عناصر مادی و رفاهی فرهنگ غرب بوده است تا به عنصر غیرمادی، اینگونه برخورد با اختراعات و مصنوعات غربی در اوایل که با غرب تماس کمتری داشتند بیشتر صحت داشت تا حال. از این تحلیل شاید چنین بتوان نتیجه گرفت که واکنش روشنفکران درباره غرب و پدیدههای غربی در زمینه فکری، نگارش کتابهایی همچون «غربزدگی» بود، اما در زمینه عنصرهای مادی و رفاهی، گونهای پذیرش همگانی جامعه را در میان دادههای تاریخ میتوان بازیافت.
از پیراهن سرخ و سبز نوعروسان لب جوی تا اسطوره رختشویان
اما پذیرش اینگونه پدیدههای مادی و رفاهی، زیست اجتماعی ایرانیان را تا اندازهای زیاد دگرگون کرد؛ درباره ماشین لباسشویی از یک نگرش که تا اندازه زیادی انتقادی است، فرهنگ همنشینی و زندگی جمعی را که پیرامون محور شستوشوی دشوار لباسها با دست بود، کمکم از میان برد، هرچند این رخداد در روستاها بسیار دیرتر پدید آمد، اما زندگی روستایی را نیز سرانجام دربرگرفت.
یکی از رسمهای زندگی سنتی زنان ایرانی، همنشینی آنان کنار جوی آب یا لب حوض بود که هنگام کار بخشی از شادیهای زندگی خود را به دیگران میرساندند و درباره رنجهای زندگی سخن میگفتند یا نسبت به آنچه پیرامونشان میگذشته است، واکنش نشان داده، گاه خبرهای روستا، شهر و محله را به آگاهی هم میرساندند.
محمدعلی اسلامیندوشن در کتاب «روزها»، تصویری جالب از این گردهمنشینیهای زنانه بر لب جوی آب نقش بسته است «همیشه در قسمتهایی که جوی آب میگذشت، بروبیا و رونق بود: بچهها به بازی مشغول بودند، چهارپایان را به آب خوردن میآوردند، و زنها برای ظرفشویی و رختشویی نشسته بودند و وراجی میکردند. تازهعروسها با پیراهن سرخ و سبز خود بهترین خودنمایی خویش را بر لب جوی داشتند. ساعد جوان خود را که تا آرنج بالا زده بودند در معرض تماشا میگذاشتند و رخت میشستند.»
خزیدن در خانه و بهرهگیری از وسیلههای نوین رفاهی همچون ماشین لباسشویی از جنبه اجتماعی زندگی روزمره که در گذشته برای ایرانیان اهمیت فراوان داشته است، موجب میشد دیگر به گردهمایی در کنار جوی آب و لب حوض و فشاریهای آب نیازمند نبوده و نوعروسان زمینهای برای نمایش شادی تازه زندگی خود نداشته باشند.
قصه این دورهمنشینیها البته تنها به نمایش لباسهای رنگارنگ نوعروسان پایان نمییافت؛ پژوهشگران فرهنگ عامه، در روایتهایشان به کارهایی اشاره کردهاند که زنان پس از شستن رخت بر سر جوی و رود و حوض بهجا میآوردند.
مهری شیرمحمدی، در نوشتار «ردپای میتراییسم در بقعههای پیر قزوین» در مجله «حافظ» بر پایه روایت سکینه خانم، زنی از اهالی قزوین که سالها بقعه یکی از پیران قزوین را آب و جارو و قرآنها را پاک میکرده و اشک شمعها را از کف زمین میزدوده، به کوچهای اشاره میکند که نامش رختشور بوده است و از زبان آن زن یادآور میشود با بستن آب رودخانه، حوضچهای در این کوچه پدید میآمده است که زنان در آن رخت میشستهاند و بعدها شهرداری برای رختشویی این زنان سولهای با چند شیر آب میسازد تا شستوشو برایشان آسانتر شود؛ سکینه خانم سپس اشاره کرده است زنان پس از شستن رختهایشان، همگی به بقعه پیر میرفته، برای رسیدن به آرزوهایشان شمع میفروختهاند. آن زنان احتمالا رختهایشان را با مادهای شوینده به نام گِل سرشور یا گِل رختشور میشستند، چنان که معدنهایی پیرامون بسیاری از شهرها وجود داشت که این گِل از آنها به دست میآمد و پارهای عطارها آن را میکوبیدند و به جای صابون و پودر رختشویی برای شستن لباس به کار میآمد.
افزون بر زنانی که رختهای خانه خود را میشستهاند، رختشویی اما اساسا شغلی دیرینه به شمار میآمده است که بسیاری از زنان و مردان فقیر بدان مشغول بودهاند. این رختشویان در روایتهای اسطورهای تاریخ ادبیات ایران، نقشی نمادین و جالب توجه دارند که جایگاه آنها را تا اندازه دایگان بزرگ چهرههای اساطیری یا کسانی بالا میبرده است که کودکان رهاشده در آبها را میگرفته، زیر پروبال خود و خانوادهشان میگذاردهاند. این رختشویان در ادبیات با نام «گازر» آمدهاند.
برجستهترین آنها رختشویی در شاهنامه فردوسی است که همانند یک مادر یا قیم -چون به روشنی نمیتوان گفت رختشو زن یا مرد بوده است- داراب، شاه ایران را در دامان خود میپروراند. همسان این روایت را در قصههای عامیانه نیز میتوان جست؛ همچون رختشویی که کودکی رهاشده در رود را نجات میبخشد. باز، روایتی در میان دادههای شفاهی و نوشتاری خنیاگران و نقالان بلوچ با نام «قصه سسی و پنون» وجود دارد. عبدالغفور جهاندیده در نوشتار «بررسی داستان منظوم سسی و پنون به روایت مردم بلوچ» در ویژهنامه «نامه فرهنگستان» این داستان عامیانه را روایت کرد است؛ سسی، دختر قصه، که از سوی پادشاه، پدرش، برای طالعش در صندوقی نهاده و در آب رودخانه سند رها میشود، به دست گازری میرسد که بر کنار رودخانه رختهای مردم را میشسته و چون خدا به او فرزندی نمیداده است، کودک را به خانه برده، از همسر میخواهد برای کودک مادری کند.
در این منظومه بلوچی، برای شاهزاده خواهان ازدواج با دختر اسرارآمیز از آب گرفته شده، شرطی جالب گذاشته میشود که شستن رختهای مردم در رودخانه است. نقالان بلوچ از دلدادگی عاشق قصه و لحظههایی سخن میگویند که عاشقانه رختهای مردم را بر لب رود میشسته و در گوشه هریک از آنها سکهای طلا گره میزده است. این رختشویی بر لب رود، گویی مناسکی عاشقانه و پرشکوه در قصههای عامیانه است.
رختشویی بر سر جوی آب و تشت و حوض البته همواره نیز صورتی نمادین، مناسکوار و اسطورهای نداشته، گاه بسیار رنجآور بهشمار میآمده است، چنانچه جعفر شهری در کتاب «تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم» درباره رنجهای این کار مینویسد «زنهایی که بسا در اثر همین سر پا نشستن در سرما و فشار چنگ دچار بیرونزدگی مقعد و گرفتار رنج بواسیر و زیر دلدرد (درد رحم) و سرماخوردگی و عوارض کلیوی و امثال آن میگشتند و زنهایی مخصوصا از طبقات فقیر که اکثرشان گرفتار یکی دو از این مرارت بودند و رختشوهای مزدکار که غالبشان در اثر نشستن همه روزه بر سر طشت رخت [به این مشکلها دچار میشدند و از درمان نیز ناتوان بودند زیرا] اگر استطاعت خرج معالجه داشتند رختشو نمیشدند.
ورود ماشین لباسشویی به زندگی روزمره ایرانیان، بدینترتیب بسیاری از این زنان را از رنج پیشهای رها کرد که چندین درد و مشکل جسمی را برایشان به همراه میآورد؛ مهمتر آنکه زنان خانهدار نیز دیگر ناگزیر نبودند ساعتهای پیاپی پای تشت رخت بنشینند. آنها هرچند از محفلهای زنانه خود که گرد محور این رخت شستنها شکل میگرفت و ادامه مییافت، دور ماندند، اما رنجهایشان نیز کاهش یافت و از صورت نمادین زنی که -هراندازه بیشتر برای خانواده رنج بکشد، عزیزتر و محبوبتر است- به زنان مستقلتری بدل شدند که زمانی بیشتری برای خود داشتند.
این دگرگونی در زندگی زنان ایرانی در تاریخ معاصر که آرام و کند رخ داد، گویا واکنشی نیز از سوی مردان در پی داشت؛ آنها زنانی را که پیش از این با دست لباس میشستند، همچون نمادهای زنانگی و کدبانویی شناساندند، چنانکه این مسئله در ادبیات داستانی نیز بازتاب یافت «زن هم زنهای قدیم، مادر بیچاره خودم با هفت تا بچه قدونیمقد هفتهای یک روز تشت رختها را روی سرش میگذاشت و میرفت دم فشاری محل از صبح دستش توی آب بود و لباس چنگ میزد تا دمظهر میآمد خانه، آخ هم نمیگفت اما زنهای امروزی.
این بخشی از روایت صادق کرمیار در قصه «دلواپسی» است که آدمهایش درباره خرید ماشین لباسشویی با هم درگیرند؛ این رویارویی میتواند گوشههایی از تاریخ اجتماعی و واکنش ایرانیان را در تاریخ معاصر نسبت به فراگیری ابزارها و وسیلههای مدرن مانند ماشین لباسشویی بازنماید.
جنگ و لباسشوییهای کهنهشور
روند همهگیری ماشین لباسشویی در خانههای ایرانیان اما چگونه پیش رفت؟ ماشین لباسشویی، کالایی تجملی و آمریکایی بود که تنها در خانه ثروتمندان پیدا میشد، اما رفتهرفته با ورود لباسشوییهای ساخت اروپا که ارزانتر بودند، قشرهایی دیگر از مردم در ایران توانستند در اندیشه خرید این وسیله نوین رفاهی بیفتند. تولیدکنندگان ایرانی نیز رفتهرفته کوشیدند در تولید این محصول سهم داشته باشند؛ این شاید پیامد تقاضایی فراوانی بود که میان تودههای مردم و رویآوری بیشتر آنان به این رهاورد نوین غرب به چشم میخورد .
به گزارش شهروند، پیمان قربانی در نوشتار «بررسی وضع صنعت ماشین لباسشویی در ایران در نیمهسال 1378» از نخستین ماشین لباسشویی ساخت ایران سخن رانده است که بر پایه قراردادی میان شرکت ایرانی ارج و شرکت ایتالیایی زانوسی با دو نام «باران» و «چشمه» با ظرفیت پنج کیلو در ایران مونتاژ و به سال 1349 خورشیدی به بازار ایران وارد شد. او سپس یادآور شده است شرکت آزمایش نیز در سال 1354 خورشیدی به گستره رقابت تولید ماشین لباسشویی در ایران پیوست و پس از وارد کردن بخشی بزرگ از تجهیزات ساخت به کشور کوشید مردم را به خرید ماشینهای لباسشویی مونتاژ ایران برانگیزد.
این دگرگونیها علاقهمندی ایرانیان را به این وسیله محبوب در زندگی روزمرهشان میتواند بازتاباند، چنان که حتی در دوران سخت جنگ تحمیلی نیز با وجود کاهش زمینه مبادلههای ارزی، اما تلاش و رقابت برای تولید ماشین لباسشویی در میان کارخانههای ایرانی پیوستگی یافت.
ماشینهای ارزانتر و بهصرفهتر لباسشویی، در همین سالها بود که به بازار آمد تا خانوادههای بیشتری ماشین لباسشویی داشته باشند؛ ماشینهایی که نیمهخودکار، سطلی و اصطلاحا کهنهشور بودند و چون وابستگی کمتر ارزی داشتند، بهایشان پایینتر بود. خانوادههای ایرانی که در سالهای جنگ وضع درآمدشان اندکی دگرگون شده بود، به آسانی میتوانستند این ماشینها را خریده و به خانه ببرند. این دگرگونی تا آنجا پیوستگی یافت که دیگر زنان، نه بر لب جوی که در خانه رخت میشستند.